سرگردان در سرزمین پری ها

خودشیفته بود. به شدت حاد و بیمار. اما تصمیم گرفته بودم دوستش داشته باشم. وقتی مست بود بهش قول دادم همیشه دوستش داشته باشم. هربار خلاف میلش رفتار میکردم با حرفهاش آزارم میداد. عشق اولش را میکشید وسط رابطه و میگفت او بهترین بود و تو هیچوقت مثلش نمیشوی. گفته بود دوستم دارد. اما نداشت. همدل نبود. در آدم ها دنبال او میگشت. در من هم. از یک جایی به بعد به کل قطع امید کردم. دیگر منتظر عشق نبودم. تا توانست روانم را دستکاری کرد. تمام کارهایی که مادر بی رحمش با خود او کرده بود، با من انجام میداد. کاش فرشته ها مواظبش باشند. کاش آدم خودشیفته را از دست خودش نجات دهند... کاش...

۱ نظر ۲۱ دی ۰۳ ، ۲۳:۰۱
گل‌ِناز

من میترسم اتفاقات خوب رو بنویسم.

۰ نظر ۱۲ دی ۰۳ ، ۰۵:۴۴
گل‌ِناز

عکس دستبند ماه و ستاره ام رو بعدا میذارم که شما هم ببینید چقدر قشنگ و جادوییه

 

♡.♡

۰ نظر ۲۲ مهر ۰۳ ، ۰۶:۱۵
گل‌ِناز

ما تَرک شدیم مغزِ من. ما ترک شدیم.. جایگزین شدیم.. داستان هارو واقعی نکن. او جوانمرد نبود. دوستت نداشت. هرگز به خاطر از دست دادنت غصه نخورد.

لعنت به جهان خواب. من برای متقاعد کردن خودم هر لحظه تلاش کردم. با تمامِ احساساتی بودنم. و تو میای ، واقعیت رو تحریف میکنی و به خورد روح من میدی. که چی؟ که بعد از بیداری حسرت بشه همه ی وجودم؟

حسرت اینکه کاش توی خواب قشنگِ معشوقِ او بودن می‌مردم؟

خواب من پاییز اتفاق افتاد. برگ ها زرد بودن. و او سبز بود. جوانمرد، قوی.. حامی...

 

+دیگه نه. 

۰ نظر ۰۸ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۰۶
گل‌ِناز

دیگه از کلاغا نمیترسم. همینطور از جغدها. مغزم ساکت شده. نشخوار فکری ندارم. میخوام برم کتابهامو بخونم. چه حس خوبیه نه؟ 

من درمورد عشق زیاد فکر میکنم. وقتی دخترهایی رو میبینم که دوست داشته شدن، هیجان زده میشم. من تا به حال دوست داشته نشدم. کسی عاشقم نبوده.

میدونی به تازگی فهمیدم، دخترهایی که دوست داشته میشن، همگی یه ویژگی مشترک دارن. اونها بابای پولدار دارن. عکس پروفایلشون از اون عکسهاییه که دوربین های موبایلشون رو به رخ میکشه. منظورم آیفونه. شاید اونقدرها زیبا نباشن، توی زندگیشون با هیولاها نجنگیده باشن، متفکر نباشن، برای حل شکست ها عمق روحشون رو کندوکاو نکرده باشن.. اما برای موفق بودن توی همه چیز، همممه چیز، یه روتین ساده دارن. توسل به امید همیشگی که پس زمینه ی لحظه لحظه ی نگرانی هاشونه

(بابای پولدار)

فکر کردن به قصه ی پری ها احمقانه ست. هپیلی اور افتر لعنتی. فکر کنم عشق رو هم باید به خرافاتِ خبرای بد آقا کلاغه و جغد بدجنس بسپارم. با این هم کنار میام و بالاخره روحم میپذره منتظر دسته گل قرمز نباشه. حداقل الان میدونم با چی طرفم. عشق با ارزش بود. قرار بود یهویی و بی دلیل بیاد و همیشه بمونه. حتی برای عشق هم زیادی معمولی هستیم.

وقتشه با آقا کلاغه چای بنوشیم و با لبخندی به سمت دوربین به دنیای جدید من سلام کنیم. (تیتراژ پایانی)

۲ نظر ۰۶ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۴۱
گل‌ِناز

چیزی که فهمیدم اینه که بعضی آدما واقعا میخوان از ما سواستفاده کنن! کدوم دختر احمقی اینقدر بی هوا میره تو رابطه با پیشفرض اینکه همه ی آدمها فقط منتظرن بدون منت دوست داشته بشن؟ آفرین من

هنوزم دارم فکر میکنم شاید دارم قضاوت میکنم و اون فقط بلد نیست جوری رفتار کنه که آدم برداشت سواستفاده کردن ازحرف ها و کارهاش نکنه. چی دارم میگم

۰ نظر ۱۷ تیر ۰۳ ، ۰۹:۴۵
گل‌ِناز

کامنت تبلیغاتی زیر پستی که توش داری به زندگی لعنت میفرستی درواقع همون بیلاخ زندگیه

۰ نظر ۲۴ خرداد ۰۳ ، ۱۲:۱۱
گل‌ِناز

فاک. چه وضعیت افتضاحیه. شاید چون چشمام بزرگه اینطوری میشه؟ نمیدونم. یه ربطی باید داشته باشه. خیلی غم انگیزه همه چی. اصلا به جهنم. بهههههه جهههههههننننننننننننمممممممممممممم

۰ نظر ۱۸ خرداد ۰۳ ، ۰۱:۲۲
گل‌ِناز

میدانی عزیز.. سرانجام زخم ها ترمیم می شوند. هنوز جای بی توجهی هات درد می‌کند. اما این ها موقتی است. انسان ها میتوانند نسبت به روح و قلب یکدیگر بی نهایت بی رحم باشند. این درس تو به من بود. در حال حاضر بدجنس ترین آدم زندگی ام هستی. 

۰ نظر ۱۲ فروردين ۰۳ ، ۰۶:۴۹
گل‌ِناز

راستی 3 بهمن تولدم بود. انقدر قشنگ و جادویی سوپرایز شدم که باورتون نمیشه.

۰ نظر ۰۷ بهمن ۰۲ ، ۱۸:۳۶
گل‌ِناز