دوستِ دروغگوی بتمن
دوستِ بتمن فک کرده بتمن پشت سرش به من دروغهای بد گفته. آنا بهم گفت. نمیدونم چرا انقد براش مهمه که من راجبش چه فکری میکنم. ولی بتمن هیچ دروغی به من نگفت. هیچوقت بد اون ادمو نگفت. همیشه میگفت خیلی پسرخوبیه. من دلم شکست. چون اون پسر به بتمن حرفای بد زد. درسته بتمن برای همیشه ترکم کرد و خیلی بی رحمانه عذابم داد(و میده!) ولی خب درست نیست یه نفر این همه حرف بد بهش بزنه به خاطر کاری که نکرده...
دیروز اولین جلسه ی کارآموزی بود تو بیمارستان. از این به بعد هفته ای یک روز کارآموزی تو بیمارستان داریم که خون گرفتن رو یاد بگیریم. ولی من هیچ دوست ندارم سوزن فرو کنم تو بدنِ آدمها. اون درد رو تو بدن خودم هم به وضوح حس میکنم. مطمئنم لرزش دستام درد اون آدمهارو بیشتر میکنه. ولی اگه بخوام یه نفرو تو این دنیا انتخاب کنم که روی دستش نمونه گیری رو تمرین کنم اون دوستِ بتمنه. به نظرم این تنبیه براش لازمه تا یادبگیره به آدم ها تهمت نزنه.
(رشته ی من بزرگترین فوبیای کودکی و زمانِ حال منه)