سرگردان در سرزمین پری ها

۱ مطلب در آذر ۱۴۰۴ ثبت شده است

 این شعر رو برای من نوشته. و من واقعا دوسش دارم.. 

و نمیخام هیچوقت یادم بره که یه نفر یه شعر خیلی زیبا برای من سرود

 

در نگاهش
آسمونی گم شده بود
که هیچ ستاره‌ای جرأتِ دیدنش رو نداشت.

لبخندش
یه رازِ نیمه‌جان بود
که از لایِ ترس
آروم بیرون می‌اومد
و دوباره قایم می‌شد.

دلش
به کوچکیِ یک لرزش بود
اما همون لرزش
تمام شب‌هارو
زیرورو می‌کرد.

موهاش
باد رو نرم می‌کرد،
چشماش
غم رو سخت می‌کرد،
و زیباییش
هر رهگذری رو
یک لحظه
از زندگی جدا می‌کرد.

دختری بود
که حتی اضطرابش
شعر می‌شد،
حتی سکوتش
نور می‌شد،
و حتی اشکش
معنی داشت.

۱ نظر ۱۷ آذر ۰۴ ، ۰۰:۵۷
گل‌ِناز